روزگار اما وفا با ما نداشت!
طاقت خوشبختی ما را نداشت !
حسن باران این است که زمینی ست، ولی آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید حسن باران این است که مرا میبرد از خویش به عشق
و مرا بر میگرداند از عشق به خویش شعر میخواند در گوش
من آرام آرام هیچ میدانی این قطره که بر گونه ی زیبای
تو ریخت از کجا آمده بود؟ از کدام اقیانوس؟ از کجای عالم؟
و چه راهی پیموده ست در هوا ابر؟ هیچ میدانی
این قطره که بر گوشه ی لبخند تو ریخت آه و اندوه کدامین ماهی ست
که به تور صیاد افتادست؟ اشک لبخند کدامین ماهیست این قطره
شما بگید چی بنویسم
سلام به تو که همیشه به یادمی
چند وقته خیلی غمگینم و دلیلشم نمیدونم
از دانشگاه و ........ بدم میاد برام دعا کن تا از این حالت در بیام
پرنیان جووووووونم برام دعا کن
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه ،
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست .
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست...
از زبان آتشین شاملو